عکس نان رمضان تبریز
fatemeh goli
۱۷۳
۱.۴k

نان رمضان تبریز

۱۶ اردیبهشت ۹۹


#عشق_به_سبک_خدمتکاری
#پارت62

_من باتو بهشتم نمیام
_عجبا
_همینی که هست میخام پیاده بشم
_خیلاخب
اومد ازاسب پایین وبعد کمرمن رو گرفت وآوردم پایین
کامیار_به بقیه بگو میرم کلبه وسط جنگل
_چیکار
_میخای ببینی چیکار بیا ببین
_نه نخواستم
_اوکی هرجور میلته آیدارومیبرم پس
_به درک
خواستم برم که دستمو گرفت وکشید
_درست حرف بزن بامن
-نخام چی؟
_بدمیبینی
قشنگ نزدیکش شدم که فاصلمون یه کف دست بود
دستشو گرفتم وبردم بالا
_خیلاخب بزن
_چی
_انقدر منو بزن تا خالی بشی ولی بدون من انقدر ازت متنفرم که بازم حرفامو تکرار میکنم
دستشومحکم کشید
_بچه زدن نداره
_عقل تومغزتو بچس
داد زد_ناستیا عصبیم نکناااا
_مشکلی ندارم با کتک خوردن
دستمو گرفت وکشوند سمت کلبه ام خودش وارد شد وبعد من وارد شدم
_چته حیون دستم درد گرفت ولم کن
دستمو ول کرد وعصبی توصورتم غرید_چته این حیوون بازیا چیه
_توحیوون بازی داری نه من
دستشو کشید تو موهاش ونفسشو عصبی بیرون داد
_ناستیا ببین من وقتی عصبی میشم نمیتونم خودمو کنترل کنم یکاری نکن که بعدا پشیمون بشم ازکارم
_فوقش کتک میخورم چیزی نمیشه
نزدیکم شد وتوصورتم غرید_ناستیا رو عصاب من راه نرو

از لحن حرفش ترسیدم ساکت نگاش کردم
_چیشد ساکت شدی
_برو
_کجا
_میخواسی که بری کلبه وسط جنگل پس برو
_میرم
_خب برو
آروم دستی کشیدروسرم_خدافظ
_خدافظی
ازکلبه زد بیرون
ازصدای پای کاکان معلوم میشد که رفته
نفس عمیقی کشیدم وروی تختم نشستم چی داره به سر من میاد چرا آرامش ندارم چرا حال خوشی ندارم
حوصلم خیلی سررفته بود کاش همراه کامیار میرفتم ولی نه پرو میشد
پاشدم رفتم عمارت هیچکدوم ازبچها نبودن وهمه تو اتاقاشون بودن
ساعت ناهارشد وناهار خوردیم همگی ولی کامیار نبود
شهرام_کامیار کجارفته
آیدا_نمیدونم والا به من نگفت
_رفته کلبه وسط جنگل
شهرام_آها حله پس
آیدا با اخم بهم نگاه میکرد فکر میکردی الان میاد میخورتت توجهی بهش نکردم وشروع کردم به خوردم ناهارم
بعداز تایم ناهار با زهراوبیتاآشپزخونه رو تمیز کردیم سوگند خانومم خونه رو دستمال کشی میکرد
کاراکه تموم شد هرکدوم طرفی رفتن ومن ازعمارت اومدم بیرون
یه حسی قلقلکم میکرد برم پیش کامیار
وغرورم نتونست جلو این حس رو بگیره ازعمارت اومدم بیرون و وارد جنگل شدم حتی نمیدونستم کجای جنگله همینجور راه افتادم

#عشق_به_سبک_خدمتکاری
#پارت63

سرسبزی جنگل خیلی جلوه زیبایی داشت
سه ساعتی ازراه رفتنم گذشته بود ومن خسته شده بودم نمیدونستم کجا دارم میرم فقط راه میرفتم
سرم همینجور پایین بود یه حسی داشتم که مثل فیلما نکنه تله حیونا باشه روزمین همینجورنگاهم به زمین بود یچیزی خورد محکم بهم سرمو آوردم بالا یچیزی مثل خفاش بود
جیغ بلندی کشیدم که صدام پیچید
درآنی کامیار رو دیدم بایه تفنگ دو لول دستش ازترس دوییدم سمتش
_کامممم... یااااار...ی ی یچی...خوردبهم
کامیار که تعجب کرده بود یه ابروشو بالا انداخت_خفاش؟
_آررره...یه...همچییین...چیزی
منو کشید تو بغلش و درگوشم گفت_نترس من اینجام
بدنم مورمور شدسریع خودمو جدا کردم ازش
_آها راسی توکه نمیخواستی بیای براچی اومدی
_آممم من فقط اومده بودم راه برم
_منم باورکردم
_میخوای باورکن میخوای نکن
_باشه حالا بیا بریم کلبه

جلو جلو حرکت میکرد ومن پشت سرش
اینجوری که میگفت کلبه فکر کردم مثل کلبه خودمه ولی بزرگ بود یه آلاچیق هم کنارش بود که کاکان رو بسته بود اونجا
شبیه کلبهای دیزنی بود خیلی قشنگ بود
واردش که شدم نور زرد همجارو پر کرده بود
هوای کلبه عجیب دل انگیز بود
سریع روی کاناپه نشستم ومشغول دید زدن کلبه شدم
_گشنته؟
_نه فعلا
_اوکی
کامیار روکاناپه کناری دراز کشید وتی وی رو روشن کرد اون تی وی میدید ومن کامیارو دید میزدم
_تموم شد؟
_هان؟ چی؟
_دیدزدنت
_براچی باید تورو دید بزنم
_خرکه نیستم ازتو تی وی معلومه چشات بامنه
هول ودستپاچه پاشدم
_یه چشم پزشکی برو اقا کامیار
_چشم
رفتم توآشپزخونه ودریخچال رو باز کردم تا چشم میخورد شیشه مـ*ـشروب بود
کامیار اومد وسریع دریخچال رو بست
نگاهمو ازیخچال گرفتم_تو مـ*ـشروب میخوری؟
دستپاچه دستی به موهاش کشید_آره
_برای چی؟
_برای اینکه آروم بشم
_مـ*ـشروب آرومت میکنه؟
_آره یکم
سرمو با تاسف تکون دادم وازاشپزخونه رفتم بیرون وباز روی کاناپه نشستم
کامیار اومد کنارم نشست
_میشه این بحثارو پایان بدیم
_کدوم
_نمیخام انقدر سرد باشی باهام
_منظورت اینه باهم خوب باشیم؟
_یجورایی
_باشه بنظرم دوستای خوبی میشیم برای هم
کامیار باتعجب گفت_چییی دوستتت؟؟؟ توالان منو دوست خودت میبینی؟؟؟
_آره
کامیار نفسشو عصبی بیرون داد_الان منو تو دوست معمولی هستیم؟
_آره خب
_توکه میدونی مهر خورده ی منی چرا اینجوری میگی
_باشه به درک ولی من حاضر نیستم تورو کنارم بپذیرم
_یعنی چی مگه چه عیبی دارم
_بروفکر کن ببین چه عیبی داری
_نه میخام ازتو بشنوم
_خیلاخب تو یه آدم بیخیال مشروب خوری خیلی سنگدلی خیلی پستی عوضی هستی برای حسادت من یه دخترو کنارخودت جادادی برای اذیت کردن من هرکاری میکنی توکثیفی
...